دیر شده بود!
خواستم دیگه نبینمت ،چشمامو رو همه چی بستم بعد با خودم گفتم به خاطر چی این کار رو کردم به خاطر کی این کار رو کردم؟
خواستم چشمامو باز کنم ولی دیگه دیر شده بود همه چی تموم شده بود دیگه راه برگشتی وجود نداشت!

تگ×
+ ^_^ جمعه 27 تير 1393برچسب:
دلنوشته,
^_^ 18:3
^_^ mahta farzamnia
دلم سوخت…

دلم سوخت به حال پسرکی که وقتی گفتم :
کفش هایم را خوب واکس بزن…
گفت : خاطرت جمع باشد ؛
مثل سرنوشتم برایت سیاهش میکنم …
تگ×
+ ^_^ جمعه 27 تير 1393برچسب:
دلنوشته,
^_^ 14:27
^_^ mahta farzamnia